*آوای ققنوس* | |||
![]() |
ب مثل باران
باریدن زیبای باران آسمان پر بغض، دلم را به دورها برد، به زمانها و مکانهایی دور و نزدیک، به خاطراتی مهیج، گرم و گاها پر استرس، آسمان با تمام ابهتش بارید بدون هیچ غروری و باز هم سبک و آفتابی شد، ای کاش آسمان قلب من هم می توانست به راحتی یگانه سقف زمین غرورش را کمی کم کند و ببارد، با نوازش دانههای زیبای باران کمی تسکین یابد و با صدایش مست شود و دستهای محبت خدا را بر گونه ها و سر خود احساس کند و با تمام وجود باری دیگر باور کند «اگر در زمین کسی با او نیست در تمام هستی کسی هست که برتر از همگان است، دوستش دارد و هیچگاه نه فراموشش می کند و نه تنها رهایش می کند».
شبی در خواب دیدم کسی آمده است، که با تمام وجود درونم را صیقل میدهد و بطنم را مینوازد و وجودم را میسراید. بیدار شدم پر از بهت و حیرت بودم چون هیچگاه کسی را در دنیا نیافته بودم که خودم را دوست بدارد کسی هم اگر دوستم داشته یا دارد، برای لحظه ها و ثانیههای خودش بوده نه به خاطر خودم.
باور دارم، که هیچگاه خوابم را در بیداری تجربه نخواهم کرد ولی خوشحالم که در خواب چیزی را تجربه کردم که شاید هیچگاه در بیداری بویش هم به مشامم نرسد.
ساده زیستن ساده بودن ساده گفتن ساده ماندن ساده رفتن
وساده تر از آن این است دوستت دارم.
دوستان این وب خانوادگی ماست لطفا سری بزنید:
و این است آسمان خدا.........
آ مثل آسمان
این آبی بزرگ
این رفته تا خدا
گاهی گرفته خون
در گوشه ای جدا
آ مثل آتشی
که در این خانه روشن است
آتش نگاه توست
خانه دل من است
آ مثل آدمی
این مبهم بزرگ
در وصف آخرین
مخلوق بهترین
یک جمله بس که او
آدم نمی شود
آ مثل آه من
هرگز صدای آن
جایی نمی رود
هرگز برای تو
معنی نمی شود
آری دو حرفی است
آهٍ نگاه من
اما درون آن
صد غصه مخفی است
آ مثل آ , نه ا
آ با کلاه من
آ در نگاه من
بیابان خدا...
صدای آه و فریاد
وآن گریه خار
سکوت سخت غربت
نگاه با ترحم
عبور ذره ای ابر
به قلبم سنگ می زد
وای بر من
وای بر من
چرا؟ با او چه کردیم؟
که این گونه غمین است
وای بر من
وای بر من
صدای آه و فریاد
از آن صحرای تشنه
به من می گفت : ای دوست
بیابان را خدا داد
فقط محروم از آب
ولی قلبی پر از مهر
به خورشیدم نظر کن
بسان لیلی عشق
به رویم پرتوهای گرم افشان می کند
ولی تو
در نگاهت
زمینم خشک و بی روح و جمودت بار
می تواند جای پای ساقیان عشق باشد
و این خار
که با جسمش همه آزار بینند
به خود برگرد ای یار
تو باجسمت که ها آزار دیدند
و اما، این خار
عجیبا روح نابی
به گوشم می رسد تسبیح این خار
و آیا تو ای انسان رعنا
مهین روحت / سدید افلاک را دیدست
صدای آه و فریاد بیابان خوابید
و صدایی که به گوشم
همچو یک زمزمه ای می مانید
گوش فرا دادم
گفت:
سکوت سختم را نگه کن
این سکوتم بهر آن است
که جلوه گری روشن دنیا
ذره ای تار شود
به خدا برگردید
به خدا ...
قلب من ساکت شد
به سکوت صحرا پیوستم
همه روشن همه نور
و چنین بود بیابان خدا ...
...
و حالا بگم که این شعر رو کجا و کی گفتم
اول این که این شعر رو مورخ 13/1/87 گفتم ساعتش هم 12 شب
دوم این که صبحش که داشتیم می رفتیم سیزده به در از بیابونو صحرا گذشتیم بابام گفت : الهام چطوره یه شعر درمورد بیابون و صحرا هم بگی این شد که جرقه موضوع این شعر تو مخ من زده شد
و همون شب که برگشتیم من رفتم بخوابم یاد حرف بابام افتادم و توی تاریکی شب شروع کردم به نوشتن روی بردی که نصب کردم کنار تختم صبح که نگاه کردم دیدم خیلی بد خطه ولی می شد خوندش
بعد از ویرایشش که توسط خودم صورت گرفت تصمیم گرفتم امروز اونو نشون معلم ادبیاتم که اسم ایشونم الهامه بدم ایشون هم فقط دوتا از کلماتشو واسم تغییر دادن
ققنوس
ققنوس ، مرغ خوشخوان ، آوازة جهان
آواره مانده ، از وزش بادهای سرد
برشاخ خیزران
بنشسته است فرد
برگرد او به هرِ سر شاخی پرندگان .
او ناله های گمشده ترکیب می کند
از رشته های پارة صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه
دیوار یک بنای خیالی
می سازد .
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم ، شعله خردی
خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور
خلقند در عبور .
او آن نوای نادره ، پنهان چنان که هست
از آن مکان که جای گزیده ست ، می پرد
در بین چیزها که گره خورده می شود
با روشنی و تیرگی این شب دراز
می گذرد .
یک شعله را به پیش
می نگرد .
جایی که نه گیاه در آنجاست ، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است حس می کند که آرزوی مرغها چو او
تیره ست همچو دود ، اگر چند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می نماید و صبح سفیدشان .
حس می کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار به سر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد .
آن مرغ نغز خوان
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته
اکنون ، به یک جهنم تبدیل یافته
بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان
چشمان تیزبین .
وز روی تپه
ناگاه چون به جای پر و بال می زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر
آنگه زرنجهای درونیش مست
خود را به روی هیبت آتش می افکند.
باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ ؟
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ !
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در .
حسرت همیشگی
حرف های ما هنوز نا تمام ...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
شعر های نیما یوشیج و قیصر امین پور همیشه منو به فکر کردن وا می داره معنای ژرف و عمیقشون وصف ناپذیره
امیدوارم شما دوستانی که اهل شعرو ادب هستید خوشتون بیاد
ترجمه ی ترانه ی المعلم النشید : معلم
معنی : آموزگار
المغنی : سامی یوسف
We once had a Teacher
زمانی ما آموزگاری داشتیم
The Teacher of teachers,
استاد تمامی معلمان
He changed the world for the better
او دنیا را به سوی بهتر بودن تغییر دارد
And made us better creatures,
و باعث شد که ما مخلوقات بهتری بشویم
Oh Allah we’ve shamed ourselves
اوه خدایا ما از خودمان خجالت می کشیدیم
We’ve strayed from Al-Mu’allim,
ما از آن معلم غافل شده ایم
Surely we’ve wronged ourselves
بدون شک این خود ما بودیم که گناه انجام می دادیم
What will we say in front him?
ما چه چیزی در مقابل او خواهیم گفت
Oh Mu’allim…
اوه ای معلم
He was Muhammad salla Allah alayhi wa sallam,
او محمد بود که درود خداوند بر او و خاندانش باد
Muhammad, mercy upon Mankind,
محمد بخششی که شامل تمامی انسانها می شود
Teacher of all Mankind.
استاد تمامی آدمیان أبا القاسم
ای پدر قاسم
یا حبیبی یا محمد
ای عشق من ای محمد
یا شفیعی یا محمد
ای شفاعت کننده من ای محمد
خیر خلق الله ، محمد
ای خوبی تمامی مخلوقات خداوند ای محمد
یا مصطفى یا إمام المرسلین
ای مصطفی ای راهنمای تمامی پیامبران
یا مصطفى یا شفیع العالمینای مصطفى ای شفاعت کننده تمامی جهان
He prayed while others slept
در حالیکه همه به خواب فرو می رفتند او به مناجات می پرداخت
While other ate he"d fast,
زمانیکه دیگران مشغول خوردن بودند او روزه می گرفت
While they would laugh he wept
هنگامیکه آنها در حال خندیدن بودند او می گریست
While they would laugh he wept
هنگامیکه آنها در حال خندیدن بودند او می گریست
Until he breathed his last,
او تا واپسین لحظه زندگیش , تا آخرین نفس
His only wish was for us to be
تنها آرزویش برای ما بود
Among the ones who prosper,
از بین ما آن کسی رستگار می شود
Ya Mu"allim peace be upon you,
که ای محمد در کنار تو به آرامش برسد
Truly you are our Teacher,
به درستی که تو معلم ما هستی
Oh Mu"allim...
اوه ای معلم یا حبیبی.. یا محمد
ای عشق من ای محمد
یا شفیعی.. یا محمد
ای شفاعت کننده من ای محمد
یا رسولی.. یا محمد
ای پیامبر من ای محمد
یا بشیری.. یا محمد
ای بشارت دهنده من ای محمد
یا نذیری.. یا محمد
ای کسیکه گناهانم را به من گوشزد می کنی ای محمد
عشق قلبی.. یا محمد
ای عشق قلب من ای محمد
نور عینی.. یا محمد
ای روشنایی چشمانم ای محمد He taught us to be just and kind
او به ما آموخت که مهربان و عادل باشیم
And to feed the poor and hungry,
در بخشیدن غذا به مردم فقیر و گرسنه
Help the wayfarer and the orphan child
به تمامی رهگذران بی پناه و بچه های یتیم کمک کنیم
And to not be cruel and miserly,
و ظالم و تنگ نظر و خسیس نباشیم
His speech was soft and gentle,
حرفهای او لطیف و آرامش بخش بود
Like a mother stroking her child,
مانند مادری که بچه هایش را نوازش می کند
His mercy and compassion,
رحمت و شفقت و دلسوزی او
Were most radiant when he smiled
زمانیکه لبخند می زد به بیشترین فروغ و درخشش خود می رسید