در بند و گرفتار بر آن سلسله مويماز ديده ره کوي تو با اشک بشويمبا حال نزارم با حال نزارم
برخيز که داد از من بيچاره ستانيبنشين که شرر در دل تنگم بنشانيتا آن لب شيرين به سخن باز گشاييخوش جلوه نمايياي برده امان از دل عشاق کجاييتا سجده گذارم تا سجده گذارم
چون صيد به دام تو به هر لحظه شکارم اي طرفه نگارماز دوري صياد دگر تاب ندارمرفتست قرارمچون آهوي گمگشته به هر گوشه دوانمتا دام در آغوش نگيرم نگرانم