*آوای ققنوس* | |||
![]() |
گفتم فضا رو یه کم عشقولانه کنم بد نیست
گریهی آسمون
یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده.
گفتم اگه بارون نیومد چی؟
گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش می گیره.
گفتم یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار.
گفتی به چشم
حالا امروز من دارم گریه می کنم اما آسمون نمی باره. تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی.....
درویش...
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و... حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
عقربه های ساعت رو به مشرق یخ بسته اند. چشمانم سکوت کرده اند. فقط نیمی از بلور
مهتاب در آسمان پیداست و نیمی دیگرش را ابرها به اسارت بردهاند. دلم هوای تپیدن با
ستارگان را دارد و چشمانم هوای باریدن با ابرها. در چشمان سبز تو خیره میشوم و مرغان
بازیگوش نگاهت را به لبخندی شادمانه پرواز میدهم و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت
می نشینم. تو پلک بر هم میزنی و هر بار فصلی از خاطره های سبز من مرور میشود.
زمان میوزد و در مسیر ثانیهها خاطرات من تبخیر می شوند. دشتی از حرف و باغی از
کلمه ها دارم، ای دوست! هر چه بنویسم و بگویم کم است فقط میتوانم قلبم را بشکافم و
قطره خونی را به عنوان «دوستت دارم» تقدیمت کنم.